جدول جو
جدول جو

معنی پیش بستن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش بستن
(هَُ زْ ءْ / هَُ زُءْ)
جلو گرفتن. در برابر مانع و سد پدید آوردن. راه گرفتن بر:
بکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست.
سعدی.
تواول نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
، بستن و مسدود کردن قبل از دیگری. تقدم و سبقت در انسداد
لغت نامه دهخدا
پیش بستن
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پره بستن
تصویر پره بستن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی بستن
تصویر پی بستن
پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشی جستن
تصویر پیشی جستن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن، تلاش کردن برای پیش افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
دست دراز کردن برای انجام دادن کاری، گرفتن چیزی پیش از دیگران، در کاری بر کسی پیشی گرفتن، برای مثال تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی - ۷/۲۱۱)، بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رفتن
تصویر پیش رفتن
جلو رفتن، به کسی یا چیزی نزدیک شدن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش بستن
تصویر نقش بستن
صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا:
نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن
بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن
دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی
هم از غبار دل ماش پی توان بستن.
مسیح کاشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
کلفت شدن قسمتی از پوست کف دست یا پا از زیادی کارسسس
فرهنگ لغت هوشیار
زمودیدن زموده گشتن نگاشته گشتن مصور گشتن رسم شدن: تخته اول که الف نقش بست بر در مجموعه احمد نشست. (نظامی. گنجینه گنجوی)، تصویر کردن، آفریدن، تصور کردن خیال کردن: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی. (حافظ) یا نقش بستن بر (روی) زمین. بشدت بزمین افتادن: فلان کس مثل سکه صاحبقران روی زمین نقش بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میغ بستن
تصویر میغ بستن
میغ بستن آسمان. ابرناک شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی جستن
تصویر پیشی جستن
مقدم شدن، پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیج بستن
تصویر زیج بستن
زیگ بستن گواژ کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
فرهنگ لغت هوشیار
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته بستن
تصویر پته بستن
جای جای بند بستن در جویهای شیب دار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که در مقابل وی مانعی ایجاد کرده باشند، آنچه که راه آنرا بسته باشند، جامه ای که بخش جلو آن بسته باشد جامه ای که قسمت قدامی اش بسته باشد مقابل پیشباز
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
جلو رفتن حرکت کردن بسوی مقابل مقابل پس رفتن: این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود خون برود درین میان گر تو تویی و من منم. (سعدی)، ترقی کردن ارتقا، بحضور کسی رفتن بخدمت بزرگی شدن: تو خداوند را از آمدن من آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. یا پیش رفتن از کسی. جلوتر رفتن از وی سبقت گرفتن بر او زان دو قدم کز دو جهان پیش رفت گر چه پس آمد ز همه پیش رفت. (امیر خسرو) یا پیش رفتن با (بر) کسی. غلبه داشتن بر او تفوق و برتری داشتن: زورت از پیش میرود با ما با خداوند غیب دان نرود. (سعدی) یا پیش رفتن حرف (سخن)، مورد قبول واقع شدن آن: تاثیرخ پیش یار دگر آبرو مریز میرفت پیش حرف تو اکنون نمیرودخ (تاثیر لغ) یا پیش رفتن کاری. بخوبی انجام شدن آن. یا پیش رفتن کسی را. باستقبال او رفتن وی را استقبال کردن: امیر گوزکانان... از جیحون بگذشت و بنزدیک امیراسمعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و بااعزاز و اکرام ببخارا در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رفتن
تصویر پیش رفتن
((رَ تَ))
نزدیک رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
((بُ دَ))
پیروز شدن، کامیاب شدن، انجام دادن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقش بستن
تصویر نقش بستن
((~. بَ تَ))
شکل گرفتن، متصور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirtation, Flirtatiousness, Preemption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
Further
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
флирт , упреждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
продвигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirten, Vorwegnahme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
weiterführen
دیکشنری فارسی به آلمانی